پرنده ای در قفس
الان که دارم این دست نوشته رو مینویسم ساعت دوازده ظهره،همیشه بعد از وقت نهار روی تختم میشینم و از پشت میله های پنجره اتاقم بیرون رو نگاه میکنم.
هر از گاهی جمعیتی از در ورودی زندان وارد میشن و به سمت سالن ملاقات میرن،گهگاهی بچه ها از جمعیت جدامیشن و شاد و سرخوش به دنبال هم میدون و مشغول بازی میشن،چون بچه ها هیچ درکی از زندان ندارن و توی دنیای کودکانه خودشون غرق هستن.
گاهی اوقات یه زندانی رو از دادگاه برمیگردونن.یا مامور ها به سمت در خروجی زندان میرن که برگردن به خونه هاشون.
اما تنها چیزی که خیلی نظر منو به خودش جلب میکنه!پرواز پرنده هاس که آزادانه و با خیالی آسوده توی آسمون آبی مشغول پروازن. همیشه با خودم و توی ذهنم باهاشون حرف میزنم،بهشون میگم:شما که آزادید چرا آسمون زندان رو برای پرواز کردن انتخاب کردین؟برید و آزادانه همه دنیاروبگردین. چون کسی نمیتونه به اسم عدالت و بهانه های واهی شمارو متهم کنه و آزادیتون رو ازتون بگیره.فقط انسان ها هستن که میتونن همدیگرو زندانی کنن و هیچ رحم و مروتی نسبت به هم نداشته باشن.هیچ حیوانی یه حیوان دیگه رو زندانی نمیکنه،این ذات انسان هاست که همه چیز و همه کس رو زندانی میکنه.
یادمه یه روز که با برادرم توی هواخوری زندان بودیم،یه پرنده به دیوار بتنی هواخوری برخورد کرد و روی زمین افتاد. بعد از چند ثانیه که به خودش اومد،هرچقدر تلاش کرد نتونست پرواز کنه،نه اینکه نتونه پرواز کنه یا پرواز کردن یادش رفته باشه،نه. بلکه این حس بهش تلقین شده بود که فضای کافی برای بال زدن نداره و نمیتونه دیگه پرواز کنه.
این همون حسیه که به یه انسان هم دست میده،حتی شدید تر. هستند انسان هایی که زندانی میشن،حتی نه برای مدتی طولانی،شاید چندماه یا یکسال،اما ازادی رو،بال های پروازشون رو فراموش میکنن.
حس میکنن پرنده ای هستن که دیگه بالی برای پرواز کردن ندارن. همیشه حس میکنم یه پرنده زندانی توی یه قفس کوچیکم.حس میکنم بال های پروازمو ازم گرفتن و فضای کافی برای پرواز ندارم. این درحالیه که از داخل قفس کوچیکم،پرواز پرنده های دیگرو میبینم. هیچ رنجی از رنج زندانی بودن سخت تر نیست. میدونی که بالی برای پرواز کردن داری،میدونی که میتونی پرواز کنی،اما تا بال هاتو باز میکنی و میخوای پرواز کنی به سقف کوتاه قفست میرسی. این حسیه که همیشه باهامه.فکرمیکنم نه تنها من،شاید خیلی دیگه از زندانی ها هم همچین حسی داشته باشن.
اما چه کسی این حق رو داره که بال پرواز یه پرنده رو ازش بگیره؟!چه کسی حق داره فضای پرواز یه پرنده رو محدود کنه؟!چه کسی میتونه یه پرنده رو توی یه قفس کوچیک آهنی زندانی کنه و همچنان حس کنه که بوئی از انسانیت برده؟!آیا واقعا قانون های نوشته شده دنیا،عدالت رو در حق همه افراد رعایت میکنه یا قانون ها ابزاری هستند در دست افراد قدرتمند برای سرکوب مظلومین؟!و هزاران سوال بی جواب دیگه که مثل تکرار یه اهنگ توی ذهنم در جریان هستن.شاید هیچ وقت جوابی برای سوال هام پیدا نشن،شاید هم بشن،نمیدونم. تنها چیزی که میدونم اینه که باید امید داشت. امید به فردایی بهتر،امید به عدالت و ازادی در حق همه انسان ها،نه فقط ثروتمندان و قدرتمندان.
امیدوارم یه روزی این جمله از آهنگ سیاوش تحقق پیداکنه:جهانی که زندان توش یه افسانه اس.
من رویایی دارم که برای براورده شدنش تمام توانم رو میذارم.
رویای آزادی و برابری برای همه انسان های دنیا.
تقدیم به تمامی زندانی های سیاسی
تقدیم به تمامی کورد های بی سرزمین
نویسنده:آرش
فعال و زندانی سیاسی کورد